یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
پسر قصه ی ما یاد گذشته کرده بود
یاد اون روزا که مردم می نشستن روی بوم
هر کی رو صدا میکردی جوابت میداد با هوم
مردمون ساده بودن یک دل و یک دست با صفا
با خبر بودن زحال همدیگه همسایه ها
تبلت و موبایل و رایانه و ماهواره نبود
هیشکی با تیپ خفن تو کوچه آواره نبود
لباسا ساده بودو موهای مردا یه وری
خانوما دامن بلند با چادر و با روسری
مرداتو فصل درو تا آخرش خاکی بودن
خانوما با چادرا فرار ز ساواکی بودن
چی شد اون همه حیا و غیرت و ساده دلی
کجا رفت چادر و رو بند و حجاب و روسری
جوونا ابروهاشون مثل زنا باریک شده
انگاری چراغ قلب آدما تاریک شده
مدلها فانتزی و آهنگ ها دانس پاپ شده
لباس زنا همه کوتاه و تنگ و تاپ شده
چارقد و سوزن و رو بند و زنای تند وتیز
یهویی همه شدن منشی نشستن پشت میز
ارسالی از روح الله حسن زاده
نوع مطلب :
برچسب ها :
شعر محلی، شعر محلی حاجی اباد، شعر محلی دهستان، شعر محلی دهستان پایین، شعر زیبا دهستان حاجی اباد، شعر محلی شمال حاجی اباد، دهستان شعر محلی،
لینک های مرتبط :